سخت مشغولیم...
این روزا منو ثمین سخت مشغولیم ما داریم آماده میشم تا یه مراسم تولد واسه این عشق خدایی مون برگزار کنیم یه روز دیگه مونده تا تولد نازگلکم اما به خاطر دلایلی ازجمله اینکه خاله جونش آخر هفته فقط میتونه بیاد ما مراسمشو قراره آخر هفته برگزار کنیم من اصلا دوس نداشتم تاریخ مراسم با زمان واقعی تولدش فرق کنه اما بعضی وقتا باید تسلیم شرایط شد... خیلی خوشحاله شاد شاد ... پابه پای من کمک میکنه وهمش تو فکر تولدشه ومدام میپرسه مامان جووون تولد میخری؟؟؟میگم مگه تولد خریدنی؟میگه آره!!!! میگم چیه تولد میخرم ؟میگه کیک ،کلاه اگه خدا بخواد وهمه چی رو برنامه پیش بره میخوایم قبل از شروع محرم یه تولد...